نکته مهم : این مطلب فقط و فقط جهت طنز و خنده میباشد .
چوپان دروغگو : سلام ..!
-: سلام!
چوپان دروغگو:می خوام یه داستان واقعی برات تعریف كنم ..!
-: تعریف كن..!
چوپان دروغگو: یه روز تو كافی نت بودم تقریبآ ساعت 8 بود كافی نتش هم حیاط داشت ... داشتم چت می كردم كه یهو برقا رفت ..!
همه جا تاریك شد و همه ترسیدن ...!
گفتن كه شاید یه باند دزد برقا رو قطع كردن تا ماها رو بدزدن ..!
بعد یهو یه دختر جیغ كشید ... آآآآآآآآآ....!
گفتیم چی شده ..؟
گفت: آفام ، آفام ، پریــــــــــــــــــــید ..!
یكی گفت زنگ بزنیم اداره ی برق و یكی هم جلوگیری كرد و گفت زنگ بزنیم آتش نشانی ..!
همه موبایلاشون رو در آوردن و الكی شماره گرفتن ..!
یهو مامورا تو تاریكی ریختن تو كافی نت و یكیشون خورد تو دیوار ..!
موقعیت خوبی بود ... دزدا هم از رو دیوار ریختن تو ..!
بعدشم رفتگرهای زحمتكش هم ریختن تو و زمین رو جارو زدن ..!
گداها حمله ور شدن و یكی هم جو گیر شد و روی زمین سینه خیز می رفت..!
داشت یه بویی میومد ... نه فكر بد نكن بوی گاز بود.
آقای ایمنی هم اومد تو ... و حسن كچل هم از رو دیوار پرید پایین.
-: راست می گی ..؟
چوپان دروغگو: آره بابا دروغم چیه ..!
یهو تو این تاریكی خفاش ها از جلومون رد شدن بعدشم بت رد شد.
-: بت من چیكار می كرد تو این تاریكی ..؟
چوپان دروغگو: هیچی بابا داشت خفاشهاش رو جا می كرد تو قفس ، كه بت من و خفاشهاش تو تاریكی خوردن تو دیوار ..!
بعد یكی الكی خورد زمین و پاش شیكست..!
سوپر من از رو دیوار پرید پایین كه كمك كنه ... اونم پاش شیكست ..!
بیمارستانیا هم از رو دیوار پریدن پایین و اونها هم پاهاشون شیكست.
همه با پاهای خورد می خواستن بیان داخل كافی نت كه دیدن در كافی نت كوچیكه ..!
خلاصه با هزار بدبختی اونها هم اومدن تو ..!
تو كافی نت دیگه جای سوزن انداختن نبود ...!
مرد عنكبوتی هم از روی دیوار پرید پایین كه پاش شیكست و دستش پیچ خورد!
همون موقع موبایل یه نفر زنگ خورد (آهنگش تكنو بود)
همه ی كسایی كه اونجا بودن رفتن تو جو پارتی حالا این برقص و اون برقص ....(دوپس دوپس دوپس ، دوپ تیس دوپ تیس دوپ تیس)
یكی هلیكوپتری می رقصید كه پره هاش گیر كرد به چند نفر ... بیچاره ها تیكه پاره شدن ..!
دل و روده هاشون پیچید تو هم و خون پاشید رو دوربین ..!
خلاصه ه ه ه ..!
حسن كچل الكی داشت می زد تو سرش ! گفتیم داری چیكار می كنی ..؟
گفت دارم ادای تنبك در میارم ..!
یكی از بچه ها خود به خود تركید ... و همه پریدیم تو سنگرا ..!
از عقاب به شاهین ، از عقاب به شاهین ... شاهین جان نخود سیاها رو بفرست.
شاهین نخودها رو ریخت رو سرمون ... منم از موقعیت استفاده كردم و نمك پاشیدم تو هوا و خودمم پریدم تو هوا و فندكم رو روشن كردم و گرفتم زیر نخود ها ..! نخودچی ساختیم و یكی هم ذرت پاشید ، فندك كه گرفتم شد پفیلا ..!
(اینا همه صحنه ی آهسته بود ..!)
برای اطلاعات بیشتر به عكس زیر مراجعه كنید.
-: پس دزدا چی شدن ..؟
چوپان دروغگو: هیچی بابا اینا دزد نبودن ، پلیس بودن نمی خواستن شناخته نشن جلوی دزدا ..!
چوپان دروغگو: در همین هنگام برقا اومد ..!
و دوباره برقا رفت.
یه دفعه دیدیم یكی از بچه ها نورانی شد. رفتیم جلو دیدیم سیم برق تو دستشه و موهاش هم سیخ سیخی شده ..!
خلاصه ه ه ه ه ..!
برقا اومد دوباره ...
-: خدا رو شكر.
چوپان دروغگو: اون پسره كه روشن شده بود هم برقش رفت بالا و سوخت ..!
ادیسون از رو دیوار پرید پایین و اومد كنار پسره و با ناامیدی گفت: لامپش سوخته باید عوض بشه ..!
-: !!!!
در همین لحظه ادیسون رو هم برق گرفت و روشن شد.
ما هم با بیل زدیم تو فرق سرش و خاموشش كردیم.
سرش شیكست و از توی سرش صدای اتصالی میومد (جیلیز و ویلیز هم می كرد)
من فورآ پریدم وسط پیش ادیسون ، دیدم كاری از دستم بر نمیاد برگشتم سر جام و زنگ زدم به اداره ی برق كه بیان كمك ..!
بابا برقی هم از رو دیوار پرید تو !
یه مامور برق هم بالای تیر بود اونم پرید پایین !
مثل گوجه پهن شد روی زمین ! (فكر كنم پاش شیكست)
بابا برقی هم اومد برقا رو درست كنه كه پاش پیچ خورد و شیكست الكی ..!
بیمارستانیها هم ادیسون رو داشتن می بردن بیمارستان، از روی دیوار رفتن بالا ..!
خلاصه همه سینه خیز با پاهای شكسته خودشون رو رسوندن لب دیوار و از رو دیوار رفتن خونه هاشون..!
نمی دونم برا چی در رو درست كردن ..!!!!
پایان ...
با تشكر : چوپان دروغگو
سرگرمی , طنز , داستان طنز , طنز و خنده , طنز 92 , سرگرمی 92 , داستان طنز چوپان دروغگو